میدونی عزیز دلم وقتی نیستی دلم خیلی برات تنگ میشه دلم میخواد همیشه پیش تو باشم با تو باشم .دلم میخوام عطر تن تو رو همیشه احساس کنم. همیشه میبینمت توی خوابم توی بیداری وقتی میرم  بیرون وقتی توی کلاسم که صدام میکنی بر میگردم ولی تو نیستی.میدونم یه روزی من رو فراموش میکنی  ولی عیب نداره من که تو رو فراموش نمیکنم هیچ وقت  مهربونیهات رو همه چیزهای خوبی که تو داری و دیگران  ندارن.تمام حرفهای قشنگت رو اون صدای ارامش بخشت رو. صدای که باعث میشه همه خسنگیهام از یادم بره صدای که باعث میشه من یادم بره چقدر ازش دورم و نمیتونم

 عطر تنش رو احساس کنم.دلم میخواد فقط برای یه بار  فقط یک بار بتونم عطر تنت رو احساس کنم فقط یک بار دستهام گرمی دستهات رو احساس کنه  و اون وقتهکه دیگه چیزی از خدا نمیخوام.


مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است! براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده! آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است! چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور!خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد! مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش است…بخند! به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند.تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود! كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخنديبه كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي .بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن.مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي! كودكي اگر كه كرده باشي اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! وبه ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ،به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي…مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي! دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم! تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود…كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ،حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي…به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا، به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست…چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟ تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم… .بخند…با من …براي من…همين!

هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت ميكند.                                                          


نمي دونم از كجا شروع كنم؟

از خوبيت از اميدت از حرفهاي پر از ماهت يا از چشات كه من’ كشته حتي از عصبانيتت چون اونم برام غنيمته كاش بدوني كه چه قدر دوستت دارم كاش بدوني ارزشت بيشتر از اين حرفهاست تو برام مثل باروني كه برام هميشه سبكي مياره مثل بارون از آسمون به دل عاشق من مي باره مثل بارون صدات براي دل آدمي آرام و نرمه چه خوبه بودنت چه خوبهه احساست و حتي لمس كردنت انقدر دوست دارم به اون شونه هات سرم’ بزارم’ حرفهاي دلم’ بهت بگم باهات گريه كنم باهات بخندم و هر لحظه به چشماي پر مهرت نگاه كنم چون اون چشمات من’ به زندگي بيشتر وابسته مي كنه. هر موقع صداي قشنگت’ مي شنوم دلــــم مي لرزه يه جوري اروم و هيجان زده ميشم از خودم از بودنم جدا ميشم و خودم’ به تو ميسپارم اگه تو دلم باشي باور نميكني ميگي اين دل هموني كه فكر ميكنم دوستم نداره ولي كاش از چشام بخوني كه حتي بودنت گفتنت خواستنت و همه چيزت برام از همه كس باارزش تر. مي دوني ، زندگي من مثل يه كاغذ سياه كه تو نقطه ي سفيدش هستي و هر لحظه كه عشق من به تو زياد مي شه اون نقطه به اوج خود مي رسه و بزرگتر مي شه و زندگي يه رنگ ديگه با تو مي گيره هيچ كس تو رو از من نمي تونه بگيره حتي خودت چون اسمت ، عشقت و بودنت تو دلم حك شده و محاله كه پاك شه يعني خودم هم نمي زارم پاك شه عشقت بـــــرام مثل گلهاي بهاري هر روز تازه تر مي شه به جاي اينكه تكراري شه هر روز بوي قشنگتري به خودش مي گيره عشقت برام خيلي تازه و تازه تر هست مثل بوي بارون مثل بوي ياسمن انقدر از ته دل نفس مي كشم تا بيشتر به بودنت و عشقت معتاد بشم.       

اما الان نیستی                                                                                       


میبینی عشقم که چقدر زمانه بی وفاست ؟ میخواهند ما را هم دور کنند از همدیگر ! خورشید دیگر برای ما نمی خندد، حتی او هم دلسوز ما نیست. گلی چیدم و خواستم آن را به تو تقدیم کنم، طوفان آمد و آن گل را پر پر کرد. سرنوشت با ما نامهربان است، جرم من تنها محبت است روزگار با ما ناسازگار است. در این دنیا باشم و یا در آن دنیا، برای تو میمیرم. روزگار بر ضد ما خود را آماده کرده، لحظه ها تند و سریع میگذرد، چشم انتظاری معنایی ندارد، نمیدانند در قلب ما چه هست. غوغای ما را کسی نمی شنود، درد دل ما را کسی نمیفهمد، راز قلب ما را هیچ کسی نمیداند، انگار باید رفت از اینجا، باید سوخت در این راه، برای من زیباست این لحظه ها زیرا دل باخته هستم، عاشق تو که لایق منی عشق من. چه شیرین است آنگاه که تو در قلبمی و من میمیرم، احساس میکنم همراه با تو به آن دنیا میروم. گناه من این است که مجنون تو هستم، مرا از این دنیا جدا کردند برای اینکه دیوانه هستم ! ای روزگار بگذار وصیتی بنویسم برای محبوب دلم، تنها یک گفتار،

یک لحظه !

 

 


 

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

 

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منّت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سِرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

♥♥♥♥
حافظ


میدونی عزیز دلم وقتی نیستی دلم خیلی برات تنگ میشه دلم میخواد همیشه پیش تو باشم با تو باشم .دلم میخوام عطر تن تو رو همیشه احساس کنم. همیشه میبینمت توی خوابم توی بیداری وقتی میرم  بیرون وقتی توی کلاسم که صدام میکنی بر میگردم ولی تو نیستی.میدونم یه روزی من رو فراموش میکنی  ولی عیب نداره من که تو رو فراموش نمیکنم هیچ وقت  مهربونیهات رو همه چیزهای خوبی که تو داری و دیگران  ندارن.تمام حرفهای قشنگت رو اون صدای ارامش بخشت رو. صدای که باعث میشه همه خسنگیهام از یادم بره صدای که باعث میشه من یادم بره چقدر ازش دورم و نمیتونم

 عطر تنش رو احساس کنم.دلم میخواد فقط برای یه بار  فقط یک بار بتونم عطر تنت رو احساس کنم فقط یک بار دستهام گرمی دستهات رو احساس کنه  و اون وقتهکه دیگه چیزی از خدا نمیخوام.


مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است! براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده! آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است! چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور!خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد! مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش است…بخند! به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند.تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود! كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخنديبه كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي .بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن.مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي! كودكي اگر كه كرده باشي اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! وبه ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ،به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي…مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي! دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم! تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود…كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ،حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي…به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا، به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست…چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟ تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم… .بخند…با من …براي من…همين!

هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت ميكند.                                                          


نمي دونم از كجا شروع كنم؟

از خوبيت از اميدت از حرفهاي پر از ماهت يا از چشات كه من’ كشته حتي از عصبانيتت چون اونم برام غنيمته كاش بدوني كه چه قدر دوستت دارم كاش بدوني ارزشت بيشتر از اين حرفهاست تو برام مثل باروني كه برام هميشه سبكي مياره مثل بارون از آسمون به دل عاشق من مي باره مثل بارون صدات براي دل آدمي آرام و نرمه چه خوبه بودنت چه خوبهه احساست و حتي لمس كردنت انقدر دوست دارم به اون شونه هات سرم’ بزارم’ حرفهاي دلم’ بهت بگم باهات گريه كنم باهات بخندم و هر لحظه به چشماي پر مهرت نگاه كنم چون اون چشمات من’ به زندگي بيشتر وابسته مي كنه. هر موقع صداي قشنگت’ مي شنوم دلــــم مي لرزه يه جوري اروم و هيجان زده ميشم از خودم از بودنم جدا ميشم و خودم’ به تو ميسپارم اگه تو دلم باشي باور نميكني ميگي اين دل هموني كه فكر ميكنم دوستم نداره ولي كاش از چشام بخوني كه حتي بودنت گفتنت خواستنت و همه چيزت برام از همه كس باارزش تر. مي دوني ، زندگي من مثل يه كاغذ سياه كه تو نقطه ي سفيدش هستي و هر لحظه كه عشق من به تو زياد مي شه اون نقطه به اوج خود مي رسه و بزرگتر مي شه و زندگي يه رنگ ديگه با تو مي گيره هيچ كس تو رو از من نمي تونه بگيره حتي خودت چون اسمت ، عشقت و بودنت تو دلم حك شده و محاله كه پاك شه يعني خودم هم نمي زارم پاك شه عشقت بـــــرام مثل گلهاي بهاري هر روز تازه تر مي شه به جاي اينكه تكراري شه هر روز بوي قشنگتري به خودش مي گيره عشقت برام خيلي تازه و تازه تر هست مثل بوي بارون مثل بوي ياسمن انقدر از ته دل نفس مي كشم تا بيشتر به بودنت و عشقت معتاد بشم.       

اما الان نیستی                                                                                       


میبینی عشقم که چقدر زمانه بی وفاست ؟ میخواهند ما را هم دور کنند از همدیگر ! خورشید دیگر برای ما نمی خندد، حتی او هم دلسوز ما نیست. گلی چیدم و خواستم آن را به تو تقدیم کنم، طوفان آمد و آن گل را پر پر کرد. سرنوشت با ما نامهربان است، جرم من تنها محبت است روزگار با ما ناسازگار است. در این دنیا باشم و یا در آن دنیا، برای تو میمیرم. روزگار بر ضد ما خود را آماده کرده، لحظه ها تند و سریع میگذرد، چشم انتظاری معنایی ندارد، نمیدانند در قلب ما چه هست. غوغای ما را کسی نمی شنود، درد دل ما را کسی نمیفهمد، راز قلب ما را هیچ کسی نمیداند، انگار باید رفت از اینجا، باید سوخت در این راه، برای من زیباست این لحظه ها زیرا دل باخته هستم، عاشق تو که لایق منی عشق من. چه شیرین است آنگاه که تو در قلبمی و من میمیرم، احساس میکنم همراه با تو به آن دنیا میروم. گناه من این است که مجنون تو هستم، مرا از این دنیا جدا کردند برای اینکه دیوانه هستم ! ای روزگار بگذار وصیتی بنویسم برای محبوب دلم، تنها یک گفتار،

یک لحظه !

 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دریا دانلود آی تی مرند گالری عکس pix2fa برترین وب آکادمی زبان انگلیسی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان رئال کلاب