میبینی عشقم که چقدر زمانه بی وفاست ؟ میخواهند ما را هم دور کنند از همدیگر ! خورشید دیگر برای ما نمی خندد، حتی او هم دلسوز ما نیست. گلی چیدم و خواستم آن را به تو تقدیم کنم، طوفان آمد و آن گل را پر پر کرد. سرنوشت با ما نامهربان است، جرم من تنها محبت است روزگار با ما ناسازگار است. در این دنیا باشم و یا در آن دنیا، برای تو میمیرم. روزگار بر ضد ما خود را آماده کرده، لحظه ها تند و سریع میگذرد، چشم انتظاری معنایی ندارد، نمیدانند در قلب ما چه هست. غوغای ما را کسی نمی شنود، درد دل ما را کسی نمیفهمد، راز قلب ما را هیچ کسی نمیداند، انگار باید رفت از اینجا، باید سوخت در این راه، برای من زیباست این لحظه ها زیرا دل باخته هستم، عاشق تو که لایق منی عشق من. چه شیرین است آنگاه که تو در قلبمی و من میمیرم، احساس میکنم همراه با تو به آن دنیا میروم. گناه من این است که مجنون تو هستم، مرا از این دنیا جدا کردند برای اینکه دیوانه هستم ! ای روزگار بگذار وصیتی بنویسم برای محبوب دلم، تنها یک گفتار،

یک لحظه !

 

 

لحظه ,روزگار منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجازی آنلاين | دانلود کتاب انگلیسی، آموزش زبان انگلیسی معرفی کالا حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه معرفی کالا فروشگاهی سپهبد شهید قاسم سلیمانی مشاوره ازدواج شرکت تبلیغاتی ماکان